۱- شهید
◊ لب خط آتش، هنوز اسیرانِ دیشبی را عقب نبرده بودند، سنگر شیمیایی ها هم هنوز تخلیه نشده بود، نیمه شب صدای خس خس سینه اش از خواب بی خوابش کرده بود ولی از نماز نه... سجاده، همان چفیه اش را قرض داده بود...
View Article۲- جانباز شیمیایی
◊ نیمه شب صدای سرفه اذیتش می کرد، گفت؛ « بابا!» ، پدر هم کپسول اکسیژن را برداشت و به اتاق رفت... . دیگر صدایی اذیتش نمی کرد، حتی فردا شب هم اذیت نشد... حتی شبهای دیگر هم! دیگر هر چه می گفت بابا کسی...
View Article۳- حجاب
◊ وضعش از همه بدتر بود، دکتر گفته بود « بیاریدش اتاق عمل» ولی از شلوغی جایی برای راه رفتن نبود! چادرم هم واقعا کلافه ام کرده بود، خواستم برش دارم که دیدم با دست خونی اش گوشه ی چادرم رو به سختی گرفت و...
View Article
More Pages to Explore .....